آن مرد آنقدرها هم خوشحال نیست!
سال 1360: مرد روستایی، مرد ماهری بود. کار با چوب را خوب یاد گرفته بود و آماده پیشرفت بود. او عاشق امام خمینی بود. امام گفت جهادسازندگی، گفت به روستاهایتان بازگردید و آنجا را رونق دهید. مرد روستایی که عاشق ایشان بود و عاشق حرفهای آرمانگرایانهی ایشان، آمد! با اینکه در تهران کسب و کار خودش را داشت، سرمایهاش در تهران را فروخت، به روستا آمد و به عشق ساختن وطن کوچکش، شروع به کار و تعلیم مهارتش به دیگران کرد. توانست برای عدهای از هم روستائی هایش شغل و درآمد ایجاد کند و حرفه را در روستایش گسترش دهد. او کار خود را خوب بلد بود، و از هیچ کمکی برای پیشرفت دیگران در همان روستا دریغ نمیکرد. با اینکه میدانست شاگردهایش روزی رقبایش خواهند شد.
سال 1394: با زحمات مرد روستایی و یکی دو نفر از دوستان، روستایشان بعنوان خوشهی کسب و کار نجاری و منبت کاری مشهور است. از ارگانهای مختلف میآیند، با کارآفرینان صحبت میکنند. مدیران پشت میز نشینِ حالا تهرانی شده! با خدم و حشم شان میآیند در کارگاههای نجاری قدم میزنند و با لوحهای فاخر! از کارآفرینان برگزیده تقدیر میکنند! با ماشینهای شاسی بلند از صدا و سیما میآیند و در روستا گرد و خاک به راه میاندازند، از نجاران روستایی فیلم میگیرند و افتخاری دیگر در این مرز و بوم را ثبت و ضبط میکنند.
من هم یکی از کسانی که خبر این موفقیت را شنیده است. با شور و شوق به روستا رفتم و پای حرفهای مرد روستایی نشستم تا تجربهای ناب از عشق به میهن و انتخاب راه درست و شادی واقعی در زندگی را ثبت کنم. اما واقعیت تلخ است. درست است که مرد روستایی، تصمیم بزرگ و قابل تقدیری گرفته و از شهر به روستا بازگشته است، اما میداند این تصمیمش در عمل چه نتایجی داشته، میداند به حکم منطق رفاه! در روستا ماندن هم اشتباه است چه برسد به اینکه به روستا بازگردی! میداند الان زمین قبلی اش در لویزان (تهران) چه قیمتی دارد. میداند قیمت زمین فعلیاش در روستا 2 برابر هم نشده ولی قیمت زمینهای لویزان 100 برابر شده است! میداند زحمت اصلی را او میکشد اما سود اصلی را فروشندگان مبلمان تهرانی میبرند. (25% در برابر 100% سود)
متاسفانه او خود را مقایسه میکند. از حرفهایش میتوان فهمید که او همچنان به تعهدش برای خدمت به روستا میبالد، اما از طرفی خود را سرزنش میکند که چرا پلهای پشت سرش را خراب کرد و راهی برای بازگشت به تهران نگذاشت. او از گوش دادن به دلش راضی است، اما عذاب وجدان دارد که شاید تصمیم درست را برای رفاه خانوادهاش نگرفته است.
واقعیت این است که مهارت و ارزش افزوده در این کشور، راه موفقیت نیست. در توزیع منابع بین شهر بزرگ و روستای کوچک عادلانه برخورد نشده است. و همچنان، قوانین و سازوکارها طوری است که مهارت و نوآوری و ایجاد ارزش افزوده فقط در کلام زیبا است.
کشور ما بواقع عادلانه پیش نرفته است. بنابراین انواع و اقسام نوآوری های اجتماعی و کارآفرینیهای روستایی و اشتغالزایی خرد، تا هنگامی که این سیاستهای ناعادلانه سرجایشان هستند و ماندن در روستا و شهرکوچک را غیرمنطقی! میکنند، پایدار نخواهد بود.
بیایید حالا که یک شهری شده ایم، و از امکانات شهر استفاده میکنیم، و بدون کار کردن هم از افزایش قیمت مسکن بهرهمند میشویم، حداقل جرئت نکنیم به امثال این نجار روستایی بگویم چه کار خوبی کردی که به روستایت بازگشتهای!
- ۹۴/۱۱/۱۷