از هرچه بترسی، به سرت میآید؟!
راند
اول: انتخاب اقتصاد برای تحصیلات تکمیلی، با تراژدیِ «بانکی شدن»!
ه
شاید بعد از امر خیر ازدواج سخت ترین انتخاب زندگی من انتخاب رشته ارشد بود، بین MBA و اقتصادِ شریف دودل بودم و در نهایت هم برای کنکور هردوتایش اسم نوشتم و این انتخاب را کمی به تعویق انداختم. از یک طرف کنکور ام بی ای سخت بود و مدت آماده سازی محدود و از طرف مقابل اقتصاد خواندن ترسناک و رعب آور بود. ترس از اینکه اقتصاد بخوانم و مشابه خیلی از سایر اقتصادخوانده ها شرایطی مهیا نشود که بتوانم تغییری در شرایط کشور ایجاد کنم و مجبور شوم در همین مسیر حرکت کنم. ولی از طرف مقابل اگر MBA میخواندم _بنا به پیشفرض ذهنی ام_ میتوانستم برای خودم که هیچ، برای یک گروهی کسب و کار راه بیندازم.
درگیر و دار این تصمیم گیری هولناک و سایر درگیری های ذهنی، تراژدیک تر از همه برایم این بود که اقتصاد بخوانم و مثل فلان دوستم که فارغ التحصیل اقتصاد شریف بود, «پشت باجه نشین»ـِ بانک بشوم! برایم مهم نبود چه بانکی، آن موقع من همه بانکها را به یک چشم، بد و مقصر شرایطِ ناگوار کشور میدیدیم و همیشه برایم سوال بود که: "چرا باید در این کشور بیش از سوپر مارکت، شعبه بانکی داشته باشیم؟"،"آیا بجز با اصطلاحِ «درشیشه کردنِ خون مردم» میشود رشد قارچگونه بانکها، رشد ویروسی موسسات مالی غیرمجاز و رشد نمایی شرکتهای هرمی را توجیه کرد؟" و "مگر بانکها دارند چه خدمت/کالای واقعی را تولید میکنند که اینهمه سودآورند و روز به روز بر تعدادشان افزوده می شود؟"
در نهایت بخاطر محدودیت زمانی و همچنین امید به آیندهای روشنتر که در آن یک اقتصادخوانده میتواند در جایی بغیر از بانک کار کند، تصمیم گرفتم اقتصاد بخوانم.
راند دوم: هنوز کارشناسی ارشدِ اقتصادم تمام نشده،«رسالتی» شدم!ه
گرچه یک و نیم سالی که در صفحه باشگاه اقتصاددانانِ روزنامه دنیای اقتصاد بودم(بصورت پارهوقت و در کنار تحصیل اقتصاد) خیلی برایم آموزنده و مفید بود، اما تصمیم گرفته بودم که، از محیط پر استرس روزنامه نگاری خارج شوم. دو دوستم که در گروه «کسب و کار و نوآوری اجتماعی»ـِ «پژوهشکده سیاستگذاری دانشگاه شریف»کار میکردند، پیشنهاد داده بودند که بروم آنجا. میدانستم که آن گروه همکاریهایی با بانک قرض الحسنه رسالت دارد و این اولین سیگنال منفی بود. چراکه من بانکها را دلیل بسیاری از معضلات کشور میدانستم، حالا چه رسد به موسسات مالی و اعتباری اعتقاد داشتم میکردم بیش از بانکها به ضرر اقتصاد کلان کشورند...
شروع کردم به تحقیق و جستجو: اولین سیگنال مثبت این بود که رسالت، بانک است و مورد تایید بانک مرکزی، دومین سیگنال مثبت این بود که این بانک حتی با سختگیرانه ترین تعریف،یک «کسب و کار اجتماعی» است که سودی بین سهامدارانش تقسیم نمیکند و سی هزار سهامدارش به نیت پاگرفتنِ یک مدل بانکداری اسلامی، سهام این مجموعه را بصورت قرض الحسنه خریده اند!
مصاحبه را شرکت کردم و در گروه «کسب و کار و نوآوری اجتماعی» مشغول به کار شدم، هر چه بیشتر زمان میگذرد سیگنالهای مثبت بیشتری هم درباره بانک قرض الحسنه رسالت پیدا میکنم، سیگنالهایی از جمله:
1-تایید مدل رسالت توسط مولوی عبدالحمید(مفتی اهل سنت بلوچستان)
2- تلاش رسالتیها برای رفع ایرادات دینی بانکداریشان و گسترش مدلشان به جهان اسلام
3- دغدغه توسعهیِ پایدار بر محور دانش در میان مدیران ارشد بانک قرض الحسنه رسالت و...
خلاصه اینکه، من گرچه نسبت به سیستم بانکی کشور و تاثیرات منفی ای که بر اقتصاد کلان میگذارد انتقادات فراوانی داشته و دارم، اما با افتخار و سربلندی،خود را عضو خانواده بانک قرض الحسنه رسالت میدانم و امیدوارم این بانک و مدلی که بصورت عملی پیاده کرده است، بتواند نتنها در سیستم بانکی کشور بلکه در روند توسعه کشور تاثیرات مثبتی برجای بگذارد.
جشن بزرگ خانواده بانک قرض الحسنه رسالت- تابستان 94
راند سوم: حل تناقض؛ رسالت، بانک نیست
همانطور که مدیر عامل رسالت هم بارها تاکید کرده، رسالت یک بانک نیست، بلکه اگر قرض الحسنه را از آن بگیریم هیچ هویتی برایش باقی نخواهد ماند. رسالت یک «بانک اجتماعی» است و یک «بانک فرض الحسنه» است و نه بانک به معنای رایج آن در ایران.
البته ناگفته نماند که، گروه کسب و کار و نوآوری اجتماعی اصلا کار بانکی نمیکند، بلکه فقط یکی از رفقای استراتژیکش، بانک قرض الحسنه رسالت است و اگر بخواهم درباره گروه کسب و کار و نوآوری بنویسم، درست تر این است که درباره کارهایی که در گروه انجام میشود، از جمله پروژه هایی که با همکاری انجمن حامیان فرهنگ قرض الحسنه و کارآفرینی اجتماعی در حال انجام است، بنویسم. اما بالاخره این هم یکی از خاطرات بدو ورود من به گروه است. انشالا سایر خاطرات و نظرات در پست های بعدی.
- ۹۴/۰۹/۱۳