روستای جدید- روستای قدیم
سالها و ماهها در اتاقهای کارمان مینشینیم. هر چند هفته یکبار از تهران خارج میشویم. با هدف تغییر روحیه و به منظور تفریح، به دل طبیعت میرویم. گاهی هم به روستاها سر میزنیم. چای در کنارشان مینوشیم و عبور میکنیم. مجددا به شهر بازگردیم و روز از نو، روزی از نو. به گمانمان در حال خدمت به روستا هستیم. از داخل اتاقهای بسته در دل شهرها، با اتکا به قدرت تفکر و تخیل، به تحلیل مسائل روستا میپردازیم و به دنبال راهحل هستیم. میدانیم که نباید برای روستاییان تصمیمگیری کنیم، کار را باید به افراد بومی بسپاریم، بایستی تنها نقش مشاورهای و هدایتی داشته باشیم، برنامهای از پیش آماده شده برای توسعه روستا ارائه ندهیم، به آداب و رسومشان احترام بگذاریم، جهشی در فرهنگشان ایجاد نکنیم و ساختارهای روستا را دگرگون نسازیم. اینها را در اتاقهایمان آموختهایم!!
مدام با خود میگوییم مبادا نوع پوششمان در روستا نابههنجار باشد، مبادا ادبیاتمان برای روستا مناسب نباشد، مبادا سوالی بپرسیم که باعث ناخشنودی مرد روستایی شود، مبادا با روستایی صحبت سیاسی کنیم، مبادا درباره برابری زن و مرد صحبت کنیم و هزاران هشدار دیگر. از آنجایی که تغییرات در شهرها با سرعت بیشتری انجام میشود و بافت روستا سنتیتر از شهر است و مدرنیته هنوز جای پای خود را در روستا محکم نکرده است – بلکه به شکل نوزادی نارس، غدههای چرکینی در بعضی امور ایجاد کرده است- توجه به نکات ذکر شده بسیار حائز اهمیت است. اما به نظر میرسد هرچه بیشتر پیش میرویم، فاصله ایجاد شده بین روستاییان و شهرنشینان پررنگتر میشود.
اگر با همین فرمان ادامه دهیم، تا چند سال بعد، روستاییان را به عنوان گونه دیگری از آدمیان میپنداریم که برای تعامل با آنها لازم است آموزشهای خاصی ببینیم و هرکسی نمیتواند با آنان تعامل کند. خودمان را شهری میدانیم و آنها را روستایی. ما یک سو و آنان سوی دیگر. در دو زمین مختلف، به دور از یکدیگر زندگی میکنیم. هر کس تصورات خود درباره گروه دیگر را بال و پر میدهد. روستاییان در ذهنشان از شهریها موجوداتی مصرفگرا، خوش گذران و راحت طلب میسازند و شهریها نیز گمان میکنند روستا همچنان غرق در صداقت، دوستی و صمیمیت مانده است. روستایی حسرت امکانات شهر را میخورد و شهرنشینان در آرزوی آرامش روستا هستند.
اما واقعیت چیز دیگری است. مردم روستا دیگر اول شب نمیخوابند، بسیاری از روستاییان سالهاست که طلوع خورشید را ندیدهاند. دیگر نام هر کس را که در روستا بپرسی منزلش را نشانت نمیدهند، بسیاری از جوانان همروستاییان خود را نمیشناسند. بعضا دیگر مهمان را حبیب خدا نمیدانند، با دیدن یک شهری، به فکر کندن پول از او هستند. صمیمیت کم شده، مردم پشت سر یکدیگر صحبت میکنند. آمار دزدی در روستاها افزایش یافته است، حتی از مهمان. دیگر شغلشان کشاورزی و دامداری نیست، بیکاری تبدیل به شغل شده است. کوچکترها دیگر به بزرگترها سلام نمیکنند. جوانان در عوض آن که مایه افتخار روستا باشند، مخل آسایش مردم شدهاند. و از این دست بسیار ....
بخواهیم یا نخواهیم روستا دیگر مانند سابق نیست. روستاییان پیشرفت خود را در گرو شهری شدن میبینند. تفاوت امکانات روستا با شهر و حسرت آن، به روستاییان مجال رضایت از زندگی را نمیدهد. حتی فرزندان خانوادههای بزرگ و با اصالت روستا نیز به دنبال جمعآوری پول و مهاجرت به شهر هستند. این تمایل به زندگی شهری و رفت و آمدهای مکرر به شهر باعث شده سبک زندگی روستاییان تغییر کند. حتی کار به جایی رسیده که جوان روستایی در طرز نشستن و صحبت کردن نیز از جوانان شهری تقلید میکند.
حواسمان باشد دیگر از روستا برای خودمان بهشت نسازیم. اگرچه آرامش و صمیمیت در روستاها به مراتب بیشتر از شهرهاست اما بی توجهیها به سبک زندگی روستایی باعث شده آنها در مسیر شهری شدن قرار گیرند و چالشهای زندگی شهری به روستا نیز منتقل شده. اگرچه روستاهای بسیاری همچنان اصالت خود را حفظ کردهاند، اما آنها نیز در مسیر شهری شدن قرار دارند و دیر یا زود گرفتار این مشکلات میشوند. شاید محصور کردن روستا و کشیدن دیوار به دور آن به سبک روستای "ایستا" تنها راه جلوگیری از این تغییر باشد و این قبیل تحولات در روستا اجتناب ناپذیر باشد.