25 سال پیش، در اوج مهاجرت جوانان از روستای محمدآباد سرحد
به شهرها، عدهای از ساکنین روستا، در اقدامی جالب جوانان را به ماندن جلب کردند.
اما نه ماندن تنها! چون ماندن تنها در یک روستای معمولی نان و آب نمیشود. شاید
ماندن در شهر نان و آب بشود، ولی در روستا باید ارزش تولید کنی تا زنده بمانی.
آنها جوانان را به ایجاد واحدهای خیاطی ترغیب کردند و این اتفاق به تدریج به ایجاد
یک خوشه موفق پوشاک منجر شد.
در یکی از نمونههای استثنایی در کشور، محمدآباد سرحد
توانسته است در اوایل دهه 70، مهاجرت از روستا به شهر را متوقف و حتی برعکس کند.
این توفیق صنعت پوشاک در روستای محمدآباد به حدی بود که، اهالی روستا برای کارهای
غیر خیاطی، نظیر بنایی و برداشت محصولات نیروی کار کم میآوردند و مجبور بودند از
روستاهای اطراف و حتی شهر میامی برای کارهایشان نیرو بکار بگیرند.
این صنعت در سالهای افزایش قاچاق پوشاک چینی با سختیهای
رقابت روبرو شد ولی به کار خود ادامه داده است. صاحبان کارگاههای خیاطی، اکنون چالش
خود را رقابت با جنس قاچاق چینی نمیدانند، معضل اکنون این کارآفرینان روستایی،
مشهور شدن است!
با پا گرفتن این صنعت، مسئولین ارگانهای مختلف شهرستان
میامی، از کارآفرینی و موفقیت اقتصادی روستا مطلع شدند و این امر را فرصتی برای
درآمدزایی شخصی خود دانستند. پس از آن کار بیشتر بیخ پیدا کرد، با ورود اولین
دوربینهای صدا و سیما و تصویربرداری از کارگاههای موفق خیاطی، کارگران از همه جا
بیخبر خیاطیها، از معروف شدن روستایشان و موفقیتشان مشعوف شدند. اما پس از این
اقدام صداوسیما، مشکلات جدیتری هم در نتیجهی این شهرت پیش آمد. از ادارات آب و
برق و گاز گرفته، تا مالیات و تعزیرات، هرشخصی بدنبال سهم خود از این موفقیت
اقتصادی میگشت. هرشخصی از طریق نقش خود، سعی داشت سهمی از این موفقیت داشته باشد!
از درخواستهای زیرمیزی اداره مالیات، تا درخواستهای مامورین اداره برق برای کمتر
نوشتن تعداد چرخهای خیاطی، و تو خود حدیث مفصل بخوان....
این شد که وقتی ما میخواستیم برای تحقیق وارد یکی از
کارگاهها شویم، نه تنها خوشحال نشدند، بلکه اول مطمئن شدند که از ادارهای
نباشیم، ادارهای که نه برای تسهیل و کمک، بلکه برای سنگاندازی و سهمخواهی پا به
کارگاه میگذارد!
آنها اکنون مطمئن هستند اگر هم مسئولی پا به روستا بگذارد و
از کارگاهها دیدن کند، هدفش فیلم پر کردن برای نشان دادن موفقیت خود است! آنها
قبول کردهاند که باید سهم مالی کارکنان ادارات مرتبط، و سهم شهرت مسئولین ذیربط
را بدهند، تا آنها هم اجازه ادامهی کار بدهند.
در نتیجه همهی این اتفاقات و البته در کنار مشکلات فروش
محصولات، اکنون رونق این خوشه به خوبی گذشته نیست. در 5 سال اخیر، کارگاهها یکی
یکی بخاطر سختی شرایط ناچار به تعطیلی میشوند و مهاجرت از روستا به شهر که متوقف
و معکوس شده بود، باز آغاز شده است. این اتفاق برای نمونهای افتاده است که کم میتوان
مشابهش را در کشور پیدا کرد.
بله، ما میتوانیم! میتوانیم بهترین نمونهها، بهترین
کارآفرینان را هم از ادامهی کار ناامید کنیم.
به حدی که وقتی از رمز موفقیتشان میپرسی میخوانند:
آواز دهل شنیدن از دور خوش است!!
تا حدی که وقتی از درخواستهایشان بپرسی برایت بخوانند:
از طلا بودن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید!!
و تا حدی که ما با خود بگوییم:
گوش اگر گوش من و ناله اگر نالهی توست، لاجرم آنچه بجایی
نرسد فریاد است!!